تهران (پانا) - قاب عکس رنگ و رو رفته قرمز رنگی را از کومه تاریک بیرون میآورد و صدایم میکند: «این عکس دخترم «کافی» است» بوسهای به قاب سرد میزند و به تنش میچسباند. ناله باد میپیچید در دل کوه و بیبی دامن خاکیاش را جمع میکند و از سرازیری خانه راه میافتد سمت مزار. کمی آنطرفتر «کوکد» دختر کوچک کافی با چشمانی سیاه و مبهوت نگاه میکند. گل بانو اندازه تمام رود «لیراب» که پایین آرامگاه است اشک میریزد. انگار قد همه بلوطهای دورتا دور خانه محقرش غم دارد. کافی 12 سال پیش بعد از کتکهایی که از…